English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (7465 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
capability U قادر به انجام کاری بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
Other Matches
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
programmer U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmers U شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
literacy U قادر به خواندن بودن
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
communicating word processor U پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
may U توانایی داشتن قادر بودن
edp U پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
chips U اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chip U اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
demonstrations U نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
demonstration U نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
literacy U اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
sleeps U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieved U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2In someone bad (or good) books.
2In someone bad (or good) books.
2actus reus
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com